قهوه خانه
گوشه ای دنج برای حرفهای خودمانی
Sunday, November 30, 2003
موجیم که آسودگی ما عدم ماست.....
Thursday, November 27, 2003
چن روزه که وبلاگ مطالبم رو چاپ نمیکنه. نمیدونم چرا. ولی من هم باهاش قهر کردم!! هروقت چاپ کرد من هم مینویسم!!!
Sunday, November 23, 2003
خب سایت جام جم یا همان صدای آمریکا را که به ما کمک میکرد تا فیلترینگ را دور بزنیم هم بسته شد. باز هم وبلاگ نویسی از پشت فیلتر و دردسرهای خاص خودش شروع میشه. مطلبی را که دیروز نوشته بودم هنوز روی سایت نیامده. واقعا بقیه کاربران بلاگ اسپات هم همین مشکلات را دارند؟
Saturday, November 22, 2003
یه روز که با مامان دعوای سختی کردم تصمیم گرفتم برا خودم یه وبلاگ بنوسم.


یه مشت مطلب سیاسی نوشتم. از همه انتقاد کردم و پته همه رو روی آب ریختم.


به همه دوستام خبر دادم تا بیان و وبلاگ من رو بخونن.


از 10 نفر دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


چن روز گذشت. خسته شدم. رفتم و چن تا متن ادبی پیدا کردم. همه را توی وبلاگم گذاشتم.


به همه دوستام خبر دادم تا بیان و وبلاگ من رو بخونن.


از 10 نفر دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


چند وقت بعد جن تا شعر نوشتم. بردم و همه را توی وبلاگ گذاشتم.


به همه دوستام خبر دادم تا بیان و وبلاگ من رو بخونن.


از 10 نفر دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


مدتی گذشت. هوس داستان نویسی کردم. یه داستان عشقی نوشتم و توی وبلاگ خودم چاپش کردم.


به همه دوستام خبر دادم تا بیان و وبلاگ من رو بخونن.


از 10 نفر دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


دیدم داستان عشقی مبتذله رفتم و یه داستان پلیسی نوشتم. این رو هم تو وبلاگم چاپ کردم.


به همه دوستام خبر دادم تا بیان و وبلاگ من رو بخونن.


از 10 نفر دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


از داستان پلیسی هم خسته شدم این بود که یه داستان فلسفی نوشتم و گذاشتمش توی وبلاگ.


به همه دوستام خبر دادم تا بیان و وبلاگ من رو بخونن.


از 10 نفر دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


جند روزی گذشت. اینبار توی وبلاگ مطالب انگلیسی نوشتم. همه از شکسپیر.


به همه دوستام خبر دادم تا بیان و وبلاگ من رو بخونن.


از 10 نفر دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


یه مدت شده بودم عشق ورزش. اخبار ورزشی و قرمزو آبی و....مینوشتم.


به همه دوستام خبر دادم تا بیان و وبلاگ من رو بخونن.


از 10 نفر دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


...........


راستشو بخواین الان چن وقته که فرصت نکردم چیزی بنویسم. ولی بازم:


از 10 نفر دوستام در مورد وبلاگم دوتا گفتن خوبه دوتا گفتن بد نیست سه تا گفتن تند رفتی. سه تا گفتن بیشتر بنویس.


.......


تازه فهمیدم نظرسنجی یعنی چی.





فکر کردم شاید دیدن این صفحه که وقتی در ایران به اینترنت وصل میشی در دسترسی به سایتهای ممنوع با آن برخورد میکنی برای هموطنان خارج از کشور که از موهبت این گونه مطالب محروم هستند خالی از لطف نباشد!!
Thursday, November 20, 2003
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد: تمايل به بخشيدن در ارتباطات نزديک فوايد زيادی برای سلامت انسان دارد.تحقيقات نشان داده است بخشيدن کسی که در حق شما اشتباهی مرتکب شده است می تواند احساس سلامتی را افزايش دهد. اين مسئله بخصوص در مورد شريک زندگی حائز اهميت است.







دو انفجار مهیب در استانبول ترکیه 26 کشته و حدود 400 زخمی بر جا گذاشت.




واقعا چنین جنایاتی را چه کسانی تایید میکنند؟ کشتن انسانهای بی گناه در انفجارهای مهیب چیزی جز نمایش قدرت عده ای دیوانه برای یکدیگر نیست. مهم نیست کشته شدگان چه مرامی داشته اند و قاتلین با چه انگیزه ای دست به این فجایع میزنند. هرکس و با هر انگیزه و مرامی که دست به چنین اقدامی میزند محکوم است.

Wednesday, November 19, 2003
برای رسیدن به توسعه پایدار 3 چیز لازم است:
1.نیروی انسانی متخصص 2. نیروی انسانی متخصص 3. نیروی انسانی متخصص
Saturday, November 15, 2003
کتاب کیمیاگر را خیلیها خوانده اید. احتمالا بعضیها مثل خود من آنرا چن مرتبه خوندن. با این حال اینجا میخام یه داستان را از این کتاب با دخل و تصرف حکایت کنم که بیش از همه این کتاب از آن لذت برده ام:


یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم مردی بود که پسر جوانی داشت و دوستی داشت که به دانایی و حکمت شهره جهان بود. پسر را به نزد دوست فرستاد تا درس زندگی گیرد. دوست وی در قصری زیبا زندگی میکرد و اطراف او پر بود از مراجعان و دوستان و مصاحبان و... ( خلاصه سرش خیلی شلوغ بود).......پسر راهی طولانی را طی کرد و بعد از مدتها به نزد مرد رسید و پیغام پدر را داد که من آمده ام تا درس زندگی بگیرم. مرد قاشقی روغن به او داد و گفت چرخی در قصر بزن تا کمی سرم خلوت شود و آنگاه دربست! در خدمت تو هستم ولی مواظب روغن داخل قاشق باش تا قطره ای از آن بر زمین نریزد. جوان رفت ولی کار مشکلی به او سپرده شده بود. از پله ها با احتیاط بالا و پایین میرفت. مواظب بود کسی به او تنه نزند و ......تا بالاخره به نزد مرد بازگشت. مرد از او پرسید آیا باغچه زیبای مرا دیدی؟ ایا قالیچه های بی نظیر مرا دیدی؟ آیا فواره های خروشان را نظاره کردی؟ آیا نمای زیبای ساختمان چشمانت را مات و مبهوت نمود؟ جوان گفت: نه! من تمام مدت مواظب روغن بودم. مرد بار دیگر او را فرستاد. این بار جوان با چهره ای خندان بازگشت و به محض رسیدن دهان به تمجید از زیبایی های قصر گشود. مرد صحبت او را قطع کرد و پرسید: روغن چه شد؟ جوان به خود آمد و دید که روغنها را ریخته است.!! مرد گفت: بزرگترین درس زندگی آنست که زیباییها را ببینی و مواظب روغن داخل قاشق هم باشی. هرکدام را از دست بدهی ضرر کرده ای.

Friday, November 14, 2003


روزنامه گاردين چاپ لندن در شماره امروز(14 نوامبر) خود فهرستی از چهل کارگردان برتر سينمای معاصر جهان را منتشر کرده است. نام دو کارگردن ایرانی هم در این لیست قرار دارد. عباس کیارستمی و سمیرا مخملباف به ترتیب با کسب رتبه های ششم و سی و ششم افتخاری دیگر برای سینمای ایران آفریدند. دیوید لینچ و مارتین اسکورسیزی مقامهای نخست و دوم را کسب کردند. جالب است بدانیم عباس کیارستمی تنها کارگردان غیر آمریکایی در بین هفت کارگردان نخست و اولین کارگردان غیر آمریکایی است. مشروح مطلب را اینجا بخوانید.


چند وقت دیگه روز جهانی ایدز است. سایت بی بی سی فارسی مطالب جالبی در مورد ایدز در این سایت قرار داده. از همه میخوام سری به اون بزنند. چن تا لینک جالب اش رو هم اینجا میارم:


نگرش مثبت به ایدز ( مجموعه عکس)


ایدز از پندار تا واقعیت ( مجموعه لینکهای ایدز در بی بی سی فارسی)


زیست شناسی بیماری ایدز


ایدز از نگاه دوربین

Wednesday, November 12, 2003
یه سری به این وبلاگ شاهان و سارا بزنین. برام جالب بود:


دوقلوهايي هستيم كه حدود پنج ماهمونه و تو رحم مامان در حال رشديم. از چهار ماهگيمون داريم غمها و شاديهامون و مينويسيم و اينجا پل زديم بين دنياتون و دنيامون و باور داريم كه باورمون داريد


ساعت ده شب هست و تو دم در خونه یکی از دوستات هستی:

- حالا بیا تو
- نه قربانت. خسته ام . امشب میخوام زود بخوابم.
- .....
- قربانت. خداحافظ
- خداحافظ

15 دقیقه بعد به خانه رسیده ای. آنقدر خسته ای که فقط میتونی به خواب فکر کنی. لذت بخش ترین کار برات در آغوش گرفتن تشک و بالش است و یه خواب سنگین و مشتی! خب ولی اول نخ دندون و مسواک و بعد خواب. نخ دندون رو ور میداری و همینجور که راه میری لا به لای دندونا رو در میاری که یه دفعه میرسی به آشپزخونه........ظرفای نشسته ات هنوز منتظرت هستند. با یه حساب سرانگشتی متوجه میشی که اگه الان ترتیب اونا رو ندی تا یکی دو روز دیگه به همون وضع میمونن. دستکشا رو میپوشی و .....چراغ اشپزخونه رو که خاموش میکنی یادت میوفته که باید یه فایلی رو برای فلانی پیدا کنی . کامپیوتر طبق معمول شب و روز روشنه. وقت زیادی نمیگیره. پس مشغول میشی......و بعد..... و بعد......و بعد.....موقع خواب باورت نمیشه که ساعت 3 و نیم هست. با خودت میگی فردا بعد از ظهر وقت دارم . میخوابم و تلافی میکنم.

ساعت 2 و 30 دقیقه . از سر کار بر میگردی. یادت میاد که امروز نیم ساعت بیشتر وقت داری. ولی قبل از خواب برای شونصدمین بار ایمیل ات رو چک میکنی چون منتظر یه ایمیل مهم هستی......وارد اینترنت شدن همانا و ........وقتی توی تخت دراز میکشی دیگه خوابت نمیاد. تصمیم میگیری نخوابی و ....... ولی عوضش شب زود بخوابی!!!!
و زندگی ادامه پیدا میکند.

Tuesday, November 11, 2003
راستی اینترنت و کامپیوتر تا چه حدی وارد زندگی شما شده؟ اگه یه مدت اینترنت یا کامپیوتر نداشته باشین اتفاق خاصی تو زندگی شما میوفته؟ لنگ میشین یا نه؟ بعضی وقتا فکر میکنم کم کم داریم خیلی به این کامپیوترامون الوده و وابسته میشیم. شما چی فکر میکنین؟
یه مدتی پیش ادعا شد که اگه فلان کلمه را به جستجوگر یاهو بدهید دومین سایتی را که نشان میدهد سایت ما هست! و این از فضایل سایت ماست!. حالا چند روز پیش یکی از دوستان آدرس وبلاگ را فراموش میکنه و به نام من توب یاهو جستجو میکنه و اولین سایتی که میاد قهوه خانه بوده است. لذا این موفقیت را به خودم و سایت عزیزم تبریک عرض میکنم!!!!!! میگید نه امتحان کنید.!
Sunday, November 09, 2003
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد.... نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت....... ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلويم سوتکی سازد ...... گلويم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازيگوش...... واو يکريزو پی در پی دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد....... و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد......... بدين سان بشکند هردم.... سکوت مرگبارم را
Saturday, November 08, 2003
سايت سفارت ايران در هلسينکی پايتخت فنلاند در بخش امور کنسولی و سجلی اش فهرستی از نامهای غير مجاز که برای کودکان ايرانی با آن نامها شناسنامه صادر نمی شود، منتشر کرده است.
اين فهرست که گفته می شود از ايران به تمام کنسولگری ها فرستاده شده است، شامل بيش از 500نام غير مجاز است.
هنوز هيچ دليل مشخصی برای ممنوعيت اين نام ها اعلام نشده است. بيشتر نام هائی که از ترکيب شاه و يا شه ساخته شده اند از اسامی موجود در اين فهرست هستند. هر چند که بسياری از اين نام ها در ايران معمول و جا افتاده اند که می توان به نام های شهرام، شهروز، شهباز، شاپور و يا شاهرخ اشاره کردبخشی از اين فهرست به اسامی مرکب عربی و اسلامی تعلق دارد که به تنهائی برای نامگذاری مجاز هستند مانند: محمد عبدالکريم، سجاد علی، محمد حامد و محمد عباس
تعدای از نام هائی که از ترکيب يک نام ايرانی و يک نام عربی تشکيل شده باشند از ديگر اسامی غير مجاز اين فهرست هستند، مانند محمد شايان ولی نام هائی مانند امير اردوان، ياسمين زهرا و يا محمد آريا از اسامی مجاز به شمار می روند.
تعدادی از نام های يونان باستان مانند ديانا، ونوس و دامون در اين فهرست وجود دارند که دليل حذف آنها از فهرست نامهای مجاز مشخص نيست. در حاليکه نام هائی مانند اسکندر و يا افلاطون در نامنامه مجاز وجود دارند.
برخی از نام های ايرانی مانند مزدک و يا مانی نيز در ميان نام های مجاز منتشر شده از سوی اين سفارت جائی ندارند.
اين سايت بخشی به نام نامنامه دارد که والدين لزوما بايد االبته از نظر نام های مجاز و غير مجاز اختلاف هائی در سايت سفارت های جمهوری اسلامی در کشورهای مختلف به چشم می خورد. برای مثال بسياری از نام هائی که از سوی بخش کنسولی سفارت ايران در فنلاند غير مجاز اعلام شده اند، همچنان از سوی سفارت سفارت ايران در کانادا مجاز محسوب می شوند.
از نظر سفارت ايران در کانادا کودکان ايرانی هنوز می توانند نام هائی مانند شاپور و يا شهرام داشته باشند. ولی برای کودکان ايرانی متولد در نروژ و يا فنلاند با اين اسامی شناسنامه صادر نخواهد شد.
سامی فرزندانشان را از ميان اين نامها انتخاب کنند.


Tuesday, November 04, 2003
تا حالا شده آرزوکنید کاش روزا به جای 24 سااعت 48 ساعت بود؟!!!
Monday, November 03, 2003
باور کنید این داستان را از اساطیرهند باستان کش نرفته ام:
یکی بود یکی نبود. در روزگاران گذشته ویژگیهای مختلف بشری در جزیره ای در کنار هم زندگی میکردند. روزی" دانایی" خبر داد که به زودی بارانی شدید خواهد بارید و جزیره را آب فرا خواهد گرفت. همه به سراغ قایقهای خود رفته و آنرا آماده کردند. پیش بینی درست بود و باران شروع شد و با گذشت مدتی اندک تمامی جزیره را آب فرا گرفت. در این میان "عشق" متوجه عده ای شد که با "وحشت" و "ترس" در ساحل ایستاده بودند. پس به ساحل بازگشت و قایق خود را به آنان داد. جزیره لحظه به لحظه بیشتر به زیر آب میرفت و عشق تقریبا در آب غوطه میخورد.
"ثروت" از کنار او گذشت ولی نتوانست یا نخواست او را نجات دهد چون سودی برای او نداشت.
"غرور" از کنار او رد شد ولی کسر شان خود دانست که "عشق" را نجات دهد.
"غم" از کنار او رد شد ولی افسرده تر از آن بود که او را نجات دهد.
"خوشی" از کنار او رد شد ولی نخواست لحظات شیرین خود را با نجات دادن او هدر دهد.
"شهوت" از کنار او رد شد ولی تنها با گرفتن دست او به مدتی کوتاه قایق خود را بیش از پیش به جلو راند و سپس او را تنهاتر در ابها رها کرد.
"عشق" دست به دامان " دانایی" و "امید" شد. ندایی به او گفت: صبر کن. ولی او کم کم در آبها فرو رفت و دیگر متوجه چیزی نشد.......ناگهان خود را در ساحل دید. توفان فرونشسته بود و دانایی در کنار او بود. چشمانش را باز کرد و پرسید چه کسی مرا نجات داد؟ دانایی گفت:" زمان" . تنها زمان بود که میتوانست ترا نجات دهد. تو گرچه غرق شدی ودر ابها فرو رفتی ولی چون دست به دامان "دانایی" و "امید" شده بودی "زمان" ترا نجات داد.